By howard h. stevenson
نوشته: هاوارد استیونسون
ترجمه: محسن وارثی
آلن ویلسون باید تصمیمی بگیرد. مدیرعامل شركتی كه در آن كار میكند، به نام گرپتر، از او میخواهد دوباره به زوریخ برگردد جایی كه میتواند تجربه ارزشمندی برای ارتقا به مقامات بالاتر بهدست آورد. كارل، بهترین دوست آلن، امیدوار است او را ترغیب كند به صندوق پوشش ریسكی كه نویدبخش كسب پولی هنگفت در زمانی سریع است بكشاند. شیوری، دوست دلفریب پیشین او، از آلن میخواهد در ارائه خدمات پزشكی و دارویی به بیماران در كشورهای در حال توسعه به تشكیلاتش بپیوندد. آلن مطمئن است فقط میخواهد تاثیرگذار باشد. چهار صاحبنظر درباره این موردكاوی خیالی نظر میدهند.
لورا شر، مدیرعامل كردوموبایل، به آلن توصیه میكند بررسی كند بازده هر گزینه بر حسب پول، قدرت، كیفیت زندگی و (از همه مهمتر) ارزشهای شخصی چگونه است. مادامی كه او ارزشهای شخصیش را با كارش عجین كند هر كدام از سه گزینه میتوانند درست باشند.
دنیل واسلا، مدیرعامل نوارتیس، به آلن هشدار میدهد بررسی كند ببیند چه چیزی بهراستی، به لحاظ شخصیتی و نیز حرفهای، محرك اوست. با در نظر گرفتن تمام موارد (بهخصوص خطرات بالقوه كاركردن با یك دوست) آینده او در گرپتر درخشانتر به نظر میرسد.
باربارا فرانكلین، مدیرعامل یك شركت مشاوره و سرمایهگذاری در تجارت بینالمللی، فكر میكند اگر آلن به تشكیلات شیوری بپیوندد بهترین كار را كرده است. تجربه كار اجتماعی ممكن است او را به بخش خدمات دولتی سوق دهد، جایی كه تاثیرش بر جامعه میتواند شگرف باشد.
كریستینا جونز، مدیرعامل اكستندفرتیلیتی، نیز با گزینههای متعدد شغلی همراه با اشتیاق به انجام كاری هدفمند مواجه بوده است. وی معتقد است آلن باید مهارتهای خودش را در گرپتر پرورش دهد و همزمان درك قویتری از آنچه بهراستی میخواهد باشد و انجام دهد بهدست آورد.