نوشته: لیسا بورل
ترجمه: محمدصادق شریفی راد
بهتازگی یکی از همکاران من یک پیشبینی کرده است: افرادی که با یکدیگر کار میکنند بهزودی از همدیگر میپرسند، «چه دورههایی شرکت میکنی؟» و این مدل جدید «چی میخونی؟» است.
شاید حرف او درست باشد و این مسئله مقداری مرا نگران میکند، البته نه به این علت که یادگیری را دوست ندارم. برعکس من یادگیری را آنقدر دوست دارم که اگر در بچگی میتوانستم خرج تحصیلم را بدهم، برای چند دهه در مدرسه میماندم. بیتردید من تنها مطمئن نیستم چگونه شاخ و برگهای سمینارها و موکها (دورههای انبوه آزاد اینترنتی)[3] خود را روی لبههای شغل فوقالعاده و زندگی خود بهعنوان یک مادر که البته کیفیت آن دلخواه نیست، گره بزنم.
با این وجود، از منظری من هنوز در مدرسه هستم (اغلب ما هستیم). در محیط کار نهتنها به ما اجازه میدهند، بلکه از ما میخواهند دانشجویان دائمی باشیم. همراه با انجام وظیفه و مدیریت بر دیگران، رشد میکنیم و خود را با محیط سازگاری میدهیم و این را سازمانهای ما هم انجام میدهند و دلایل و راههایی برای شکوفایی ما فراهم میآورند. برخی کارفرماها با ایجاد فرصت مشاوره، مربیگری و شبکهسازی، در جهت رسیدن به این هدف گام برمیدارند. اما تفاوت بزرگی بین یادگیری ساختیافته و توسعه حرفهای[4] وجود دارد. گرچه برخی کارفرمایان آیندهنگر و «مایهدار»، دانشگاههایی اختصاصی دارند، اکثریت شرکتها آموزش را وظیفه فرد میدانند: چیزی که افراد علاوه بر وظایف معمول خود بهعنوان اعضای سازمان، خانواده و جامعه بهعهده میگیرند.