By Thomas Davenport
نوشته: توماس داونپورت
ترجمه: دکتر مریم شریفیان ثانی
مدیران، مرتب ایدههای جدیدی را بدون شاهدی بر تایید آنها بهاجرا میگذارند. آنها بر اساس حدس و گمان عمل میکنند و در غالب مواقع هم در مسیر اقدام چیز زیادی نمیآموزند. مدیران به کمک نرمافزارهایی که بهوفور در دسترس هستند و قدری سرمایهگذاری بنیادی به منظور ظرفیتسازی، نیازی به داشتن مدرك دکترای آمار ندارند تا تصمیمات مهم را بر مبنای آزمایشهای علمی معتبر بنا نهند.
بعضی شرکتها با دادههای قوی در مورد مشتریان و دادوستدها (تورنتودومینیون، رستورانهای سی.کی.ای، ای.بِی و شرکتهای دیگر) نوآوریها را بهطور مرتب بیرون از قلمرو تحقیقوتوسعه محصول بهخوبی آزمون میکنند. همزمان با اینکه آزمونهای اتفاقی به رویهای استاندارد در موقعیتهای خاص تبدیل میشوند (بهطور مثال، تحلیل وب سایتها) شرکتها یاد میگیرند آنها را در سایر زمینهها هم بهکار بندند. تمام سازمانهایی که فرهنگ «آزمودن و یادگیری» را میپذیرند، شانس شناسایی بیشترین منافع را دارند.
با آنچه گفته شد، شرکتها باید مشخص كنند چه وقت انجام آزمون رسمی موضوعیت پیدا میکند. بهطور کلی، کاربرد آزمون در تصمیمات تاکتیکی (مانند انتخاب قالب یک فروشگاه جدید) بیشتر از کاربری آن در تصمیمات راهبردی (مانند تصمیمگیری در مورد تملک یک کسبوکار) است. آزمودنها فقط وقتی مفید هستند که مدیران نتایج دلخواه را تعریف و اندازهگیری کنند و فرضیههای منطقی را در مورد چگونگی تاثیر مداخلات پیشنهادی تدوین كنند.
برای اینکه مدیریت علمی را بیشتر وارد کسبوکار خود کنید، مدیران همه سطوح را با فرایند آزمایش سازمان آشنا سازید. درک مشترک در مورد عوامل تشکیلدهنده یک آزمون معتبر (و اینکه چگونه با سایر فرایندها جور میشود) به مدیران برای تعیین انتظاراتشان و به نوآوران برای ارائه ایدههایشان بر اساس انتظارات کمک میکند. این فرایند همیشه با ساخت یک فرضیه قابلآزمون آغاز میشود. سپس جزئیات آزمون طراحی میشود که به معنای مشخصکردن مكانها یا واحدهای مورد آزمون، گزینش گروههای کنترل و تعریف آزمون و شرایط کنترل است. پس از انجام آزمون در یک دوره زمانی خاص، مدیران به تحلیل دادهها مبادرت میورزند تا نتایج و اقدامات مناسب را تعیین کنند. در حالت آرمانی، نتایج وارد «کتابخانه یادگیری» میشود تا دیگران هم بتوانند از آن منتفع شوند...