By Thomas Ricks
نوشته: توماس ريكس
ترجمه: دکتر مریم شریفیان ثانی
وقتی رهبران، مدیران بیکفایت را برکنار نميکنند، پیامي بد به کل سازمان ميفرستند. یکی از مصادیق آن، نيرويزميني آمريكاست. ریکس مينویسد، «مطالعه تغییر در نيرويزميني طی دو دهه بین جنگجهانیدوم و جنگ ویتنام، ميآموزیم که چگونه فرهنگ رعایت استانداردهای بالا و پاسخگویی ميتواند سیر قهقرایی بپیماید.» در این مقاله، ریکس با اقتباس از کتاب جدید خود، «ژنرالها: فرماندهی نيرويزميني آمریکا از جنگجهانیدوم تاکنون»، تفاوت ميان ژنرال جورج مارشال (كسي كه تصور نميشد، اما به رهبری دگرگونساز تبدیل شد) و ژنرالهای ناموفق دوران جنگ ویتنام را نشان ميدهد. او مينویسد که در ویتنام، ریاکاری و بینظمي در فرماندهی، جایگزین صداقت و پاسخگویی سیستم مارشال شد.
اگر به رهبران بیکفایت اجازه داده شود در مقام فرمان راندن یک بنگاه بمانند، افراد مافوق آنها باید به دنبال راههای دیگری برای تحقق هدفهای سازمان باشند. در جنگ ویتنام، فرماندهان به مدیریت خرد روی آوردند و با هلیکوپتر بالای سر نيروها چرخ ميزدند تا رهبران جوخههای نظامي و رهبران نظامي را در میدان نبرد هدایت (و در کارشان دخالت) کنند. هر دوی این کارها موجب کاهش اثربخشی نبرد شد و با اتخاذ تصمیمها زیر حداکثر فشار، فرصت رشد را از رهبران واحدهای کوچک گرفت.
ریکس مينویسد، هر چند نیروهای آمريكا در عراق و افغانستان باشجاعت جنگیدند، اغلب فرماندهان آنها برای کاری که به دستشان سپرده شده بود، بهخصوص کار دشوار، اما اساسی تبدیل پیروزیهای میدان نبرد به پیشرفت راهبردی، بهاندازه کافی مجهز نبودند. این تاریخ مختصر، ولی موثر نيرويزميني از زمان جنگ جهانی دوم، آموزههای آشکاری برای رهبران کسبوکار دربر دارد.