زیرا بهترینهایشان یک دوراهی دشوار را برایمان تجسم میکنند.
در هر داستان فاجعه، زمانی وجود دارد که فکر میکنید، آیا وضع میتوانست بدتر از این هم باشد: از روزنگار اورست تحت عنوان «در هوای رقیق» نوشته جان کراکر (1997) گرفته تا شاهکار سال گذشته فیلمهای فضایی، «جاذبه».
البته همیشه چنین زمانی وجود دارد. بهعنوان خواننده داستان یا تماشاگر فیلم متوجه میشویم که «بله! از این بدتر هم میتوانست باشه.»
چرا این کتابها و فیلمها اینقدر جذابند؟ آیا مشتاق بدبختی دیگران هستیم و هرچه بدشانستر باشند، لذت بیشتری میبریم؟ یا شاید نوعی نیاز به تخلیه روحی باشد: نوعی اعتراف به (و رهایی از) تمام اضطرابهای فروخورده در مورد هر آنچه بتواند به ما آسیب بزند؟
شاید پاسخ پرسش بالا گزینه «هر دو مورد» باشد. اما فکر میکنم یک دلیل دیگر برای پرطرفدار بودن اینگونه داستانها، بررسی عمیق انتخابهای اخلاقی است که پیش رو قرار میدهند.
در بدترین شرایط، کوهنوردان، فضانوردان یا دریانوردان چه تصمیمهایی میگیرند؟ و ما در موقعیت اضطراری مشابه چهکار میکردیم؟ شری فینک، برنده جایزه پولیتزر، در کتاب «پنج روز در مموریال» که اثر مشهور وی درباره اقدامات یک بیمارستان بعد از توفان کاتریناست، چنین مینویسد: «بهواقع برای همه ما مشکل است بگوییم تحت چنان فشار وحشتناک چه میکردیم.»