گروه محصولات

عنوان مقاله: وفاداری در عین زیبایی مصاحبه با عزیز کیاوند

گزيده مديريت 92

مصاحبه با عزیز کیاوند

نیاکان دور من در یکی از دره‌های سرسبز و باصفای تفتان می‌زیسته‌اند. اما دو یا سه قرن پیش به دلیلی نامعلوم به سیستان مهاجرت کرده‌اند. این نیاکان تا چهار نسل پیش که ردیابی کرده‌ام باسواد بوده‌اند. داشتن سواد در عصر قاجار و پیش از آن که تقریباً همه مردم ایران بی‌سواد بودند، امری استثنایی بوده است.

 نگرش پدرم (علم) و پدر بزرگم (حاج آزاد) به قلم و دانش چنان بود که ذهن مرا از امور دیگر مانند امور مالی و اقتصادی منحرف ساخت. پدرم در چهارسالگی قلم به دستم داد و آموزگارم شد. باری در دوره دبستان و بیش‌تر سال‌های دبیرستان شاگرد اول کلاس بودم. در دوران دانش‌آموزی گاه می‌شنیدم «شاگردان اول مدرسه، شاگردان آخر جامعه هستند!»
 این حرف‌ها در آن روزها به گوش من نمی‌رفت اما در نگاه به پشت‌ سر می‌بینم که پربیراه نمی‌گفتند! البته این حکم جهان‌شمول نیست مختص جوامع آشفته از جمله جامعه خود ماست. دیدیم انسانی را که پدر در کودکی رهایش کرده بود و مادر خوبش در گذشته بود و با کوپن غذای رایگان زندگی می‌کرد، اما بر اثر کوشش در درس و ابراز لیاقت در کار در 47 سالگی بدون پول و پارتی رییس‌جمهور کشوری ابرقدرت شد.
 من و پروفسور مجید سمیعی در سال ششم دبیرستان در دبیرستان دانش مشهد همکلاس بودیم. بر سر شاگرد اولی باهم رقیب بودیم، اما در عین رقابت با یک‌دیگر رفیق بودیم. به خانه یک‌دیگر می‌رفتیم و باهم کتاب می‌خواندیم. مجید در تابستان زبان آلمانی خواند و برای تحصیل پزشکی به آلمان رفت. ایشان امروز از جراحان نامدار مغز و اعصاب در اروپاست.
 من با پریدن از سد کنکور وارد دانشکده کشاورزی شدم که در فضایی سرسبز و دلپذیر در کرج آرام و باصفای آن روز قرار داشت. از دانشکده با درجه فوق‌لیسانس در مهندسی کشاورزی بیرون آمدم و وارد کار دولتی و در واقع اجتماع شدم. از این‌جا به بعد آن‌قدر ماجرا هست که در این‌ مجال نمی‌گنجد. به اشارتی می‌توان گفت حال من حال شناگری بود که در جهت مخالف جریان آبی گل‌آلود و کف‌آلود شنا می‌کرد تا غریقی را نجات دهد. و در این تلاش نه‌فقط کسی به یاری او نمی‌آمد بلکه جانوران داخل آب به او تنه می‌زدند و کوسه‌ها به او حمله می‌کردند!
انصراف از نظر