By Alden M. Hayashi
نوشته: آلدن هایاشی
ترجمه: مهندس فضل اله امینی
«لطفاً به من نگو كه براي استفاده از مرخصي حتماً بايد بچهدار شوم». اين كلمات يك ساعت پس از ملاقات با جانا رووه يكي از مديران مشتري كلان، هنوز در گوش جسيكا گانون طنينانداز بود.
جسيكا، قائممقام بخش فروش و حمايت از مشتري شركت كلاريتيبيس با درخواست جانا رو به رو شده بود كه خواهان چهار روز كار در هفته بود و پذيرفته بود كه به همين خاطر دستمزدش را بيست درصد كم كنند. گرچه ظاهر امر ساده است، اما مساله مشكلتر از اين حرفها بود. همين يك هفته پيش، ديويس بنت يكي ديگر از مديران مشتري درخواست مشابهي را مطرح كرده بود. او ميخواهد كمتر كار كند تا بتواند در تمرينهاي مسابقات قهرماني مردان آهنين جهان شركت كند.
هر دو نفر، يعني جانا و ديويس، ميدانند كه همكار آنها مگان فلاد نزديك به دو سال است كه كمتر كار ميكند. اين خانم به هنگام استخدام شرط كرده بود كه روزهاي جمعه سركار نيايد تا بتواند به دو پسر بچه خردسالش برسد. از آن جايي كه نيز مدير مشتري ناياب بود و كساني كه با مگان مصاحبه كرده بودند او را براي استخدام سفارش كرده بودند، جسيكا شرط او را پذيرفته بود.
در كلاريتيبيس هشت مدير مشتري كار ميكردند كه كار آنها كمك به مشتريهاي بزرگ شركت در نصب و نگاهداري نرمافزارهاي بانك اطلاعاتي بود. اين عده بايد مرتباً با مشتريها در تماس باشند و به اصطلاح آنها را تر و خشك كنند. از آن جا كه ميزان كار مگان در هفته كمتر از ديگران بود، ديگران مجبور بودند با مشتريان حساستري كار كنند. اما اگر جسيكا ميپذيرفت كه اين دو نفر هم كمتر كار كنند، چه كسي به اين مشتريان ميرسيد و اگر ساير مديران هم تقاضاي مشابهي ميكردند، تكليف جسيكا چه بود
جسيكا چه طور ميتواند ضمن حفظ بهرهوري بخش خود، با تقاضاي همكاران كنار بيايد و متاهل و مجرد را از خود راضي كند؟ در اين پژوهش فرضي، چهار كارشناس نظر خود را با جسيكا در ميان گذاشتهاند.