نوشته: محمد چینی فروشان
آقای نوپرور به دفتر بزرگی که برای او در محل کار جدیدش مهیا کرده بودند، وارد شد. شال و پالتویش را بهطور مرتب به رختآویز گوشه اتاق آویزان كرد. تقریباً یک ماه میشد کار در شرکت تاپ را شروع کرده بود. برای تعویض هوا، پنجره سراسری را باز كرد و نفس عمیقی در هوای تازه صبحگاهی كشید. به كوههای بلند و پوشیده از برف كه در دورها در نور كمرمق خورشید زمستانی میدرخشیدند، خیره شد و با خود فكر كرد: «درست است كه من از یك شركت معتبر خارجی منفك شده و به این شركت داخلی آمدهام اما نباید نكات مثبت این جا را نیز از یاد ببرم. از یک طرف ورود من به این شركت همراه با ارتقای شغلی بوده و با سمت مدیر طراحی و مهندسی مشغول به کار شدهام و از طرف دیگر از نظر شخصی برای من بسیار مهم است كه در اینجا برای بزرگترین شرکت وطنی در زمینه تولید لوازم خانگی فعال هستم. این فرصت باعث میشود بتوانم تمام دانش، تجربه و تخصص خود را برای یك شركت ایرانی بهكار برده و شاید نقش موثری در بهبود وضعیت نه چندان مناسب مالی و اقتصادی این شركت و انبوه كاركنانش داشته باشم.» حالا دیگر هوای سرد بیرون به داخل دفتر نفوذ كرده بود. نوپرور پنجره را بست و به فكرش ادامه داد: «بهعلاوه اینجا هنوز بسیار بكر است و جای كار زیادی دارد. من که همیشه در آرزوی فرصتی بودم تا بتوانم توانمندیهای خودم را برای وطنم به خدمت گیرم، در اینجا امکان بهکارگیری آنها را به بهترین صورت خواهم داشت.»