By Halley Svitt
نوشته: هالي سويت
ترجمه: محمدرضا وزيرزاده
فقط پنج دقیقه به شروع مراسم مانده بود، ولی کم تر از پانزده نفر دراتاق کنفرانس حضور یافته بودند تا سخنان ویل سامرست، مدیرعامل شرکت لنکستروب را درباره ی آخرین مدل دستکش های جراحی ساخت این شرکت بشنوند. مهم تر از همه، غیبت مشتری اصلی دستکش ها یعنی ساموئل تیلور رییس امور طبی کلینیک هوستون بود که نگران کننده می نمود.
ویل برای تمدد اعصاب از تالار خارج شد. ناگهان متوجه جماعتی شد که در انتهای تالار گرد آمده بودند. با ایما و اشاره از جودی چن، رییس بخش ارتباطات لنکستروب، داستان را جویا شد. جودی نزد وی آمد و گفت: آن ها دوروبر دختر دستکش به دست همان که وب لاگ دارد جمع شده اند. ویل پرسید: این دختر کیست؟
دختر دستکش به دست، کارمند شرکت لنکستروب بود که به لحاظ مطالب گویا و نغزی که در وب لاگ خود قرار می داد طرفداران فراوانی یافته بود. ویل با دنیای وب لاگ ها چندان آشنایی نداشت، ولی از صحبت های زیردستان خود قدرت این رسانه را دریافت. یک بار پس از این که دختر دستکش به دست در وب لاگ خود درباره ی دستکش های یک بار مصرف قدیمی مدل استری تاچ شرحی حماسی آورده بود، سفارش ها به سوی شرکت سرازیر شد. اما وی اخیرا عملکرد کلینیک هوستون را مورد انتقاد قرار داده و در جایگاه وب خود مطالب نامناسبی درباره ی نرخ روبه ازدیاد سزارین در آن کلینیک ذکر کرده بود که مایه ی حیرت و وحشت سام تیلز گشته بود.
این موردکاوی تخیلی درباره ی این مسئله بحث می کند که آیا یک وب لاگ نویس معتبر، ولی گاه نادقیق و غالبا بی احتیاط، مایه ی دردسر کارفرمای خود است یا فرد مفیدی به شمار می رود؟ ویل سامرست چگونه باید با این دختر خانم برخورد کند؟ چهار صاحب نظر برجسته، دیوید واین برگر، نویسنده ی کتاب " قطعات کوچکی که سرهم بندی شده اند" پاملا ساموئل سون، استاد حقوق و مدیریت اطلاعات در دانشگاه کالیفرنیا، ری اوزی، مدیرعامل و رییس هیئت مدیره ی شبکه ی گرو و ارین موتمنی، معاون منابع انسانی شرکت ای.ام.سی، دیدگاه های حرفه ای خود را ارائه می دهند.