گروه محصولات

عنوان مقاله: موردكاوی : عصبانیت خطرناك

گزيده مديريت 17
By Nicholas G. Carr
نوشته: نیکولاس کار
ترجمه: مهندس فضل اله امینی
خانم آنِت، قائم‌مقام شركت در مدیریت معلومات: «این تلخ‌ترین تجربه زندگانی من بود. می‌دانستم كه باب تا آن موقع با من روبه‌رو نشده بود، اما اصلاً فكرش را نمی‌كردم كه آن جور به من بپرد. كاملاً خودم را بی‌دفاع و مظلوم حس می‌كردم. به حریم من تجاوز شده بود. حتی هنوز هم كه تقریباً دو روز از آن واقعه گذشته است، عصبی و برافروخته‌ام. هنوز نمی‌توانم خودم را كنترل كنم.»
 آن روز صبح با خوبی و خوشی شروع شد. الكس بریگام Alex Brigham یكی از مشاوران معروف مدیریت معلومات، از سان فرانسیسكو به ملاقات من آمده بود تا با هم اوضاع شركت كنكوردماشینز Concord Machines را در حوزه مدیریت معلومات بررسی كنیم.
 جلسه ما بسیار ثمربخش بود و الكس چند پیشنهاد به‌جا داد. تصمیم داشتیم سر ناهار باز هم مسئله را دنبال كنیم. تازه وارد ناهارخوری شده بودیم كه یك مرتبه مثل جن حاضر شد و شروع كرد به نعره‌زدن. اول نمی‌دانستم موضوع از چه قرار است. بعد متوجه شدم این آدم، باب دان Bob Dan است. میزش كنار در بود، در دو سه متری ما و طرف صحبتش هم من بودم. گیج شده بودم، گنگ و لال. همان طور خشكم زده بود و باب یك‌ریز یاوه‌گویی می‌كرد. می‌گفت من چیزی سرم نمی‌شود و شركت را به‌هم می‌ریزم. دشمنی و دعوای او جنبه شخصی داشت. بعد بلند شد و ظرف غذایش را به دیوار زد و با توپ و تشر از كنار من بیرون رفت. ترسیده بودم. راست‌راستی فكر می‌كردم ممكن است به من حمله كند.
 گفتن ندارد كه نتوانستم ناهار بخورم. الكس با مهربانی مرا از ناهارخوری تا دفترم همراهی كرد. از بقیه ساعات روز چیز زیادی به یادم نمانده است. مدتی بعد از برگشتن الكس به فرودگاه، ناتان سینگر، Nathan Singer رئیس كارگزینی پیش من آمد و مدتی با من حرف زد و بعد مدیرعامل شركت، جِی نگوین Jay Nguyen كه برای شركت در كنفرانس در تورنتو بود، زنگ زد. اما راستش را بخواهید یادم نیست، این دو نفر چه گفتند. بیشتر حرف‌های آنها از یادم رفته است. البته هر دو نفر به شدت از عصبانیت و رفتار باب دلخور بودند.
 شش ماه پیش كه در این جا استخدام شدم، می‌دانستم كه كارم آسان نیست. كنكوردماشینز یك تولید‌كنده قدیمی و جاافتاده است. اینها واقعاً نمی‌دانند اقتصاد دنیا به كلی تغییر كرده و عوض شده و بزرگترین سرمایه هر شركت معلومات و دانش آن است. در این جا، همه در همان چهارچوب سابق باقی مانده و خبری از تیم‌های چندمنظوره و همكاری متقابل بین واحدها و مشاركت نیست. جِی می‌گفت، می‌خواهد شركت را منقلب كند. من هم سعی كردم اوضاع را متحول كنم. آخرین جمعه پیش از واقعه، جِی طرح تاسیس یك كمیته مدیریت معلومات را تایید كرد. منظورم همان گروه موافقت‌نامه‌های معلومات است. قرار بود این كمیته متشكل از بهترین و آگاه‌ترین افراد هر قسمت باشد. كار این كمیته تدوین راهبرد شركت و تبدیل شدن به سرمشق بقیه شركت بود. فكر می‌كنم این چیز‌ها سبب جوش‌وخروش باب شده بود. فكر كرده است انجام این كارها دست‌درازی و بی‌حرمتی به حریم او است. به حریم قسمت كوچك اما درآمدزای خدمات.
 من به این نتیجه رسیده‌ام كه در عالم كسب‌وكار دو جور آدم داریم: سازنده و مخرب. آدم‌های مخرب می‌توانند چند صباحی در كار خود موفق شوند. آنها باهوش، باعرضه و پرتوان هستند، اما دركل، ضرر آنها به سازمان بیشتر از فایده آنها است. من از شروع كار حدس می‌زدم كه این باب از جمله آدم‌های مخرب است و حالا مطمئن شده‌ام كه حدسم درست بوده است. ممكن است او در گذشته شركت نقش داشته، ولی در موفقیت آینده آن سهمی ندارد. فكر نمی‌كنم جِی چاره‌ای داشته باشد جز اینكه او را مرخص كند. اگر او سر جایش بماند، من باید كارم را رها كنم.»
انصراف از نظر