By Bbhishek Goel
نوشته: آبهیشک گوئل
ترجمه: سارا پنجی زاده
استفان کنراد و کرولاین داوِرتی مدت زیادی بود که همدیگر را میشناختند. بیش از بیست سال پیش، زمانی که بهتازگی از دانشکده کسبوکار فارغالتحصیل شده بودند، با یکدیگر کارشان را در شرکت لمان هایلندر.اند.کامپانی آغاز کرده بودند. حالا استفان سرپرست کسبوکار جنوب آسیا و خاورمیانه این شرکت خدمات مشاورهای و کرولاین مدیر جهانی منابع انسانی آن بود. اتاقهایشان در دفترمرکزی شرکت در نیویورک فقط چند در از یکدیگر فاصله داشت.
کرولاین ادامه داد: «ارقام بهنظر خوب میرسند. سه مشتری جدید، از جمله شرکت تریپلام. جالبه. ویجی طبق معمول جادویش را بهکار برده.»
استفان گفت: «مطمئنا. به خواندن ادامه بده.» سپس منتظر ماند و لحن کرولاین تغییر کرد: «باز هم!»
استفان گفت: «درسته. ترکخدمت باز هم بالا رفته، برای چهارمین سهماهه متوالی. به رقم 32 درصد رسیدیم، یعنی بالاتر از میانگین این صنعت. نتایج نظرسنجی از کارکنان هم بسیار بد است.»
کرولاین گفت: «او هرگز کسی نبوده که به جنبه انسانی در قضایا توجه کند. این بسیار مرا آزردهخاطر میکند.»
چند صباحی بود که استفان نگران دفتر بمبئي بود. این دفتر تاکنون در مقایسه با دیگر دفاتر با شتاب بيشتری رشد کرده بود و کسبوکار آن رونق گرفته بود. با این حال هر بار که از این دفتر دیدار میکرد، احساس میکرد کارکنان راضی نیستند. ویجی کومار، شریک و مدیر در بمبئي و آپارنا نایاک، معاون وی، همواره به استفان اطمینان میدادند که اوضاع بهسامان است و ارقام رشد خود را به وی یادآوری میكردند.
[1] . موردکاویهای داستانشده اچ.بی.آر تنگناهایی را مطرح میکنند که رهبران در شرکتهای واقعی با آنها روبهرو شدهاند و راهحلهایی را نیز از سوی کارشناسان ارائه میكنند. این داستان مبتنی بر موردکاوی «رهبران ابرستاره»، از آبهیشک گوئل و نهاریکا ووهرا است (موسسه مدیریت هند، 2007).