نوشته: دکتر احمد حسنی کاخکی[1]
انگيزش بهعنوان نيروي ايجادکننده، نگهدارنده و هدايتکننده رفتار از ديرباز دغدغه مديران در سازمانهاست. دنياي انگيزش در عمل به آن سادگي که در تئوريهاي مرتبط با آن ميخوانيم و برداشت ميکنيم نيست. راهکارهايي که تئوريهاي کلاسيک انگيزش ارائه ميدهند از يک طرف و عدم توجه متوازن مديران به جنبههاي مختلف نظام انگيزشي از طرف ديگر، ديگر پاسخگوي فضاي کسبوکار امروز و در تناسب با ويژگيهاي کارکنان امروزي نيست. بحران انگيزش که امروزه بهعنوان يکي از مهمترين بحرانهاي منابع انساني در کشور لمس ميشود، در گذشته نه چندان دور بحران دنياي توسعه يافته بود. احتمالا با بازي «انگیری بردز»[2]بهعنوان يکي از بازيهاي محبوب در دنياي کودکان آشنا هستيد. آمارها نشان ميدهد که در مجموع بيش از 200 هزار سال صرف اين بازي شده است که حدود 40% از آن در محيط کار بوده است، يا اينکه از ميانگين 40 ميليارد دقيقهاي که کاربران فيسبوک در آمريکا به اين شبکه اجتماعي متصل بودهاند، 60% در محيط کاري بوده است. البته براي اينکه به عمق مساله پي ببريم شايد نيازي به خواندن چنين آماري نباشد و مروري بر رضايتمندي کاري خودمان با مصاديقي چون ميزان اشتياقي که براي رفتن به محل کار داريم يا گلايههايي که از نوع کار، روابط کاري و غيره با همکاران، دوستان و خانواده به اشتراک ميگذاريم، خود مبيين وضعيت باشد.
بخش عمدهاي از دلايل چنين وضعيتي به تغيير نيازها و انگيزههاي انساني (که پيتر دراکر در حدود 50 سال پيش آن را در اصطلاح کارکنان دانشي مطرح کرد) و عدم توسعه تواناييهاي مديران در تناسب با آن برميگردد. امروزه به موازات اهميت يافتن نقش دانش و فکر در کارها، نيازها و انگيزههاي نيروي کار نيز متحول شده است و اين در حاليست که در دانشگاهها و دورههاي کاربردي مديريت هنوز شاهد سلطه تئوريهايي کلاسيک در انگيزش (خواه تئوريهاي محتوايي و خواه تئوريهاي فرآيندي) هستيم. امروزه کمتر کسي خواهد پذيرفت که نيازهاي انساني لزوما از سلسله مراتب نيازهاي مزلو با مشخصات ذکر شده در آن و يا حتي شکل اصلاح شده آن در تئوري ای.ار.جی آلدرفر تبعيت ميکند و يا ليست عوامل بهداشتي و انگيزشي هرزبرگ براي همه کارکنان يکسان و آنهايي است که در توصيف اين تئوري شنيدهايم.
[1] احمد حسنی کاخکی دارای مدرک دکترای مدیریت منابع انسانی است. ایشان مدرس دانشگاه و مشاور مدیریت میباشند.