نوشته: برايان بونر و الكساندر بولينگر
ترجمه: سيدحسين كاظمي
وقتی تیمها برای انجام وظایف شکل میگیرند، بهندرت قادر به استفاده از دانش کامل همه اعضا هستند. بخش عمدهای به این خاطر است که با اعتمادبهنفسترین و برونگراترین افراد بیشترین زمان را از آن خود میکنند، ولو اینکه متخصصترین نباشند. در همین حال، متخصصان واقعی عقب نشسته و بنابراین تاثیر کمی دارند.
ولی ما دریافتهایم این پویایی میتواند از طریق مداخلهای مختصر تغییر یابد: گام اول این است که اعضای تیم باید به بحث در باب دانش مرتبطی که هر یک بر سر میز میآورد تشویق شوند. در مجموعهای از آزمایشهای آزمایشگاهی، گروههایی که تحت این مداخله قرار گرفتند عملکرد بهتری از دیگر گروهها داشتند.
ما دانشجویانی را استخدام کرده، آنها را در تیمهای سهنفره قرار دادیم و مسئلههای گمانزدنی مانند «ارتفاع قله کینگز در ایالت یوتا چهقدر است؟» (پاسخ 4123 متر) و «بیشترین وزن رکورددار گینس برای یک فرد در طول تاریخ چهقدر است؟» (حدود 610 کیلوگرم) را به آنها دادیم. تیمها تا زمان حصول اجماع به بحث در مورد مسئلهها پرداختند.
به اعضای برخی از تیمها گفتیم کار را با اطلاعاتی که گمان میکردند مفید است شروع کنند (برای مثال: «من تابستان گذشته به قله کینگز رفتم، از این رو میدانم ارتفاعش چهقدر است» و «اینجور رکوردها معمولا بیشتر از آنی است که فکر میکنید، از این رو به سنگینترین فرد در همه زمانها بیندیشید.») در برخی از این تیمها، افراد کار را بهصورت فردی انجام دادند و سپس نتایج را به تیم بردند؛ در بقیه تیمها، افراد این اطلاعات را بهصورت گروهی ترکیب کردند. به دیگر تیمها (شرط کنترل ما) اطلاعات راهنما ارائه نشده بود.
تیمهای واقع در شرایط کنترل از حیث اینکه چه کسی مطمئنترین بهنظر میرسید متفاوت بودند و بدترین عملکرد را داشتند. بهترین عملکرد از آنِ تیمهایی بود که دانش اعضایشان را بهصورت گروه مشخص و فهرست کرده بودند. احتمال استفاده از دانش برای طراحی استراتژیهای حل مسئله در این تیمها نسبت به دیگر تیمها بیشتر بود، شاید به این خاطر که فرایند تجمیع گروهی دانش، درک اعضا از وظیفه در دست و متخصص بودن در باب آن را افزایش داده بود.