By Stephene Denning
نوشته: استفان دنینگ
ترجمه: دکتر محمدابراهیم محجوب
رهبران سازمانها میتوانند بهكمك داستانهای مناسب، مفاهیم مجرد را بهشكل فرمانهایی پرمعنا به كاركنان خود منتقل كنند. رمز كار این است كه بدانند كدام شیوه داستانگویی مناسب كدام وضع است.
استفان دنینگ، كارشناس مدیریت دانایی، معتقد است بهترین نتیجه زمانی بهدست میآید كه ساختار داستان از روی هدف آن تعیین شود. وی با بهچالشكشیدن دیدگاههای یك قصهگوی حرفهای كه معتقد است «قصه هرچه پرتر بهتر»، میگوید، سرودن حماسهای پر از شخصیتهای عجیبوغریب بر پایه ماجراهای حسابشده و شرح با آبوتاب یك سلسله عملیات پرهیجان و دستآخر، رساندن داستان به صحنه پایانی برای نتیجهگیری، نه عملی است و نه مطلوب. البته اگر شنوندگان وقت و حوصله لازم را داشته باشند، رهبر زیرك میتواند مثلاً برای ایجاد ارتباط بهتر بین مدیریت و كاركنان، قصه خوشآبورنگی بگوید و حتی (در صورتی كه قصه درونمایه احساسی لازم را داشته باشد) آنان را به همكاری برانگیزد. اما اگر هدف قصه این است كه شنوندگان را به انجام كاری برانگیزد كه تاكنون از انجام آن سر پیچیدهاند، بهتر است مختصر و مفید باشد. در غیر این صورت، حواس شنوندگان بهجای اینكه جلب پیام گوینده شود، دنبال جزئیات قصه میرود.
دنینگ بر پایه تجربیاتش در بانك جهانی و جاهای دیگر، ضمن بیان چند نمونه داستان ثمربخش به نكات مهمی درباره قصهگویی سازمانی اشاره میكند. وی زیر عنوان «بازار قصهگویان» هفتگونه داستان با ساختارهای متفاوت معرفی میكند و شرح میدهد هر كدام مناسب چه وضعی هستند و چگونه باید گفته شوند و در صورتی كه خوب نقل شوند چه نتایجی بهبار میآورند. البته بر بیشتر اینها نام قصه بهمعنای رایج نمیتوان نهاد (در میان آنها از نكته یكسطری گرفته تا حكایت تمامعیار بهچشم میخورد) اما چون مناسب حال هستند، اثربخش هم میشوند. گر چه در دنیای كسبوكار، تجزیهوتحلیل بر نقالی چیره است، اما رهبرانی كه بتوانند ذهن مخاطبان خود را آماده كنند، خواهند دید تلاش متفاوت آنان به هدر نمیرود.