By Kevin Share
ترجمه: سوادا مارکاریان
حسم میگوید در برهههایی از دوران کاری، وابستگی به دیگران برای انجام کار باعث عصبانیت، آشفتگی و یاس میشود و حتا ممکن است به وجهه حرفهای شما آسیب بزند. بهویژه وقتی پای سرمایه زیادی در یک شرایط بحرانی در میان است، وابستگی به همکاران برای انجام کار درست استرسزاست و وقتی کارها خوب پیش نمیروند، حتا میتواند دیوانهکننده باشد.
تاریکترین ساعات در شغل قبلی من تمام این عناصر را دربر میگرفت. شرکتی که مدیرعاملش بودم با چنان بحران مالی و تولیدی مواجه شد که بازتابش در صفحههای اول تمام روزنامهها انعکاس پیدا کرد. اختیار ما دست منتقدان و افکار عمومی بود و ارزش سهاممان نیز بهشدت در حال کاهش. دو تن از بهترین و قابل اعتمادترین همکارانم مسئول واکنش لحظهبهلحظه بودند. با این حال، کاملا واضح بود که آنها برای اولین بار در طول شش سال همکاری خود که تا آن زمان بینقص بود، به هیچوجه به عنوان یک تیم خوب عمل نمیکردند و در بعضی مواقع حتا کار را خرابتر میکردند.
ذهنم حسابی مشوش بود و اگر میتوانستید نگاهی به داخلش اندازید تنفر، خشم، ترس و رنجش و نارضایتی را به وضوح میدیدید. همچنین از نظر روحی و روانی در پایینترین سطح ممکن بودم.
در بحبوحه بحران، خودم را تکوتنها نشسته در رستورانی و منتظر کسانی دیدم که قرار بود برای شام به من ملحق شوند، اما به دلیل ترافیک لسآنجلس دیر کرده بودند. وقتی چشمم به دستمال سفره کاغذی سفید روی میز افتاد، بلافاصله قلمم را برداشتم و سعی کردم به افکارم نظم دهم. ابتدا این پرسش را از خودم پرسیدم: چهقدر از عملکرد ناموفق همکارانم تقصیر خودم است؟