By Clayton Christensen/ Derek Van Bever
نوشته: کلیتون کریستنسن و درک وانبهور
دشواری مسئله به گفته آنها این است که سرمایهگذاریها بر انواع مختلف نوآوری تاثیرات متفاوتی بر رشد دارد، اما همه ارزیابیها از سنجههای (معیوب) یکسان استفاده کردهاند. نوآوریهای بهبود عملکرد که مدلهای بهتر را جایگزین کالاهای قدیمی میکنند و نوآوریهای بهرهوری که هزینهها را کاهش میدهند، اشتغال زیادی ایجاد نمیکنند. (در عمل، نوآوریهای بهرهوری آن را حذف میکنند.) نوآوریهای بازارساز که محصولات را چنان تغییر اساسی میدهند که گروه تازهای از مصرفکنندگان ایجاد میشوند، برای خالقان خود و برای اقتصاد اشتغالزایی میکنند. اما سنجههای سنجش که بازارهای مالی (و شرکتها) بهکار میبرند همیشه نوآوریهای بهرهوری و ارتقای عملکرد را بهعنوان فرصتهای بهتری نشان میدهند.
این تنگنای سرمایهداری است: بر مبنای ابزارهایی که سرمایهگذاری را هدایت میکنند، از نظر سرمایهگذاران انجام کار درست برای موفقیت بلندمدت کار غلطی است. اما این ابزارها بر پایه فرضیههای آزمایشنشدهای استوار هستند: که سرمایه کمیاب است و عملکرد با توجه به کارایی کاربرد آن سنجیده میشود. واقعیت این است که سرمایه دیگر کمیاب نیست و ابزارهای ما باید بر اساس این واقعیت بهروزرسانی شوند.