By Charles Handy
نوشته: چارلز هَندی
ترجمه: حسين حسينيان
به دنبال رسواییهای اخیر شركتها، وقت آن رسیده است كه فرضیات بنیادین سرمایهداری مبتنی بر بازار سهام را مورد تجدید نظر قرار دهیم. نظامی كه در آن بازار همهكاره است، شاخص موفقیت، ایجاد ارزش برای سهامداران است و كسب سود ذاتاً یك هدف است. این نظریه هوشمندانه، امریكاییان را برای یك نسل، آكنده از خوشی و رفاه كرد، در دهه 1980 در بریتانیا رواج یافت و اخیراً نیز داشت در قاره اروپا مقبولیت پیدا میكرد. اما اكنون بسیاری نگران نادرستی این الگوی امریكایی هستند.
رسواییهای اخیر در امریكا تنها ناشی از سستی اخلاقیات فردی یا چند شركت خطاكار كه ارقام درآمد را دستكاری كردهاند، نیست. درمان آن نیز نمیتواند تنها قوانین سختگیرانهتر باشد. ما باید پرسشهای اساسیتری را مطرح سازیم: وجود یك كسبوكار برای چه و كیست؟ آیا ساختارهای سنتی مالكیت و حاكمیت، مناسب اقتصاد دانشمدار هستند؟
طبق قانون شركتها، تامینكنندگان مالی یك شركت، مالك آن هستند و با كاركنان به عنوان دارایی رفتار شده و در دفاتر مالی به عنوان هزینه ثبت میشوند. اما هر چند این نگرش ممكن است در روزهای آغازین عصر صنعتی مصداق داشته، اما منعكسكننده واقعیات امروز نیست. اكنون داراییهای یك شركت، كاركنانی هستند كه وقت و مهارت خود را صرف آن میكنند، نه سهامدارانی كه موقتاً پول خود را در اختیار آن میگذارند.
زبان و معیارهای كسبوكار باید دگرگون شوند. در یك اقتصاد دانشمدار، یك كسبوكار خوب، جامعهای هدفمند است، نه بخشی از دارایی. اگر همانند بسیاری از شركتهای اروپایی، یك كسبوكار خود را جامعهای ثروتآفرین با اعضایی دارای حقوق مشخص تلقی كند، آنگاه این اعضا با یكدیگر به عنوان شركایی ارزشمند برخورد كرده و مسئولیت راستگویی را بر عهده میگیرند. چنین جامعهای میتواند ذهنیتها را نسبت به كسبوكار بهبود بخشد و اینكار را از طریق تاكید بر این نكته كه هدف آن نه تنها كسب سود، بلكه سودآوری برای انجام كاری بهتر است، صورت دهد.