By William McComb
نوشته: ویلیام مکام
ترجمه: حمیدرضا منظوری
زمانی که در سال 2006 به شرکت لیزکلیبورن پیوستم، انتظار رهبری و هدایت یک تحول بزرگ را نداشتم. هیاتمدیره مرا برای بررسی اسناد و داراییهای مالی بیش از 45 شناسه عمدتا عمدهفروشی استخدام کرده بود و همه چیز نشان از یک فرصت بازهمسویی داشت. اما در ششمین ماه کارم، تیمهای کسبوکاری با اخباری بد آمدند و مجبور شدیم پیشبینی درآمد را 65 درصد کاهش دهیم. تغییرات کوچک نمیتوانست ما را نجات دهد، تنها مسیر ممکن، تحول بود.
با تمرکزی هفتساله روی این کار، من و تیمم دریافتیم که تنها نیستیم. چالشهای «بازآفرینی یا نابودی»[2] که پیشتر فاجعههایی نادر در کسبوکار بودند، در عمل به هنجاری جدید تبدیل شده بودند و هیچ راهحلی هم درباره نحوه برخورد با آنها وجود نداشت. از این رو، به گردآوری چیزی پرداختیم که بهعنوان «واقعیتهای تحول» دریافته بودیم.
ما تاکنون ده مورد را فهرست کردهایم، اما برخی از آنها به یک درس بزرگ ربط داشتند: فکر نکنید تحول یک لحظه شوکآور کوتاهمدت در تاریخ یک شرکت است: تحول یک رویداد نیست، بلکه یک دوره کامل است. مردم بازگشت استیو جابز به اپل را یک تحول سریع میدانستند، در واقع همینطور هم بود. اما این مسئله از سال 1997 تا 2006 به طول انجامید و هیچ گام منفردی هم بهتنهایی تعیینکننده نبود.