By Nicolas Checa/ John Maguire/ Jonathan Barney
نوشته: نيكولاس چكا و جان مگواير و جاناتان بارني
ترجمه: دكتر محمدابراهيم محجوب
روز اول ژانویه سال 1995، نمایندگان 76 كشور جهان، منشور سازمان تجارت جهانی را كه سالها بخشی از یك توافقنامه موقت بازرگانی بهشمار میرفت، امضا كردند. بهنظر میرسید، ظهور این سازمان بهعنوان یك نهاد فراملی صاحب قدرت، بازتابی از پیروزی آن تفكری باشد كه پرزیدنت بوش اول، آن را «نظم نوین جهانی» نامیده بود.
نظم نوین بر دو فرضیه عمده استوار بود: نخست، اقتصاد سالم و سیستم مالی نیرومند، ثبات سیاسی میآورد. دوم، كشورهایی كه دادوستد دارند، نمیجنگند. لذا اولویت نخست سیاست خارجی ایالاتمتحده این بود كه كشورهای كمونیستی سابق اروپا و كشورهای روبهتوسعه امریكای لاتین، آسیا و افریقا را به اتخاذ سیاستهای مایل به دادوستد برانگیزد، بادا كه سرمایههای خصوصی از دنیای توسعهیافته به این كشورها سرازیر شود و برای آنان رشد اقتصادی بهارمغان آورد.
این رویا، خوشتر از آن بود كه تعبیر شود و نشد. نظم نوین جهانی بوش پدر و جانشینش، بیل كلینتون، جای خود را به بینظمی نوین جهانی بوش پسر داده است. آن خردمایه سیاسی و اقتصادی كه در دهه 1990 شالوده اجماع واشنگتن را شكل داده بود، در دوران حكومت بوش دوم رنگ باخته و بهاجبار آن، درك ما از اینكه دادوستد با كدام كشور امنیت دارد، پریشان شده است. در گذار از وضع جدید، لازم است بنگاهها رخدادهای سیاسی را جدیتر ارزیابی كنند و پیوند میان عوامل ریسكهای مالی، اقتصادی و سیاسی را بادقت بیشتر سبك و سنگین كنند. آنها باید در گزینش بازارهای موردنظر، خود وسواس بیشتری بهخرج دهند و برای تعیین جایگاه خود در آن بازارها بازاندیشی كنند.
رهبران بنگاهها در سراسر جهان باید رخدادهای ژئوپولیتیك سال گذشته، نبرد جهانی حكومت بوش علیه تروریسم و نیز پیچوتاب دائمی موجود در روابط سنتی سیاسی و اقتصادی را بفهمند و مدیریت كنند. رهبران بنگاهها با واكاوی دقیق، خواهند توانست حضور سازمان خود را پررنگتر كنند و برای نامعلومیهای بینظمی نوین جهانی، آمادهتر شوند.