انسانها موجوداتی اجتماعی هستند؛ ما داوطلبانه به گروهها وفادار میشویم. به شکل غریزی جهان را به «ما» و «بقیه» تقسیم میکنیم و با دیگران، بسته به اینکه در کدام گروه قرار دارند، رفتار میکنیم. فعالسازی انرژی «ما در برابر بقیه»، قدیمیترین ابزار موجود در رهبری است. در محیط کسبوکار، تاثیرات این فعالسازی میتواند بسی شگفت باشد. اما با دامن زدن به اختلافات جنجالآفرین درونی و قطع امکان همکاریهای خارجی، میتواند بسیار وحشتناک هم شود. زیادی تعداد مدیرانی که در استفاده از این ابزار، با فکر و اندیشه عمل نمیکنند، جای تعجب دارد.
در دهه 1970 میلادی، یک روانشناس اجتماعی به نام هنری تاجفل، مفهوم هویت اجتماعی را تعریف کرد: این درک که هویت یک فرد، بهشدت تحت تاثیر وفاداری به گروه شکل میگیرد. در آزمایشهایی که وی طراحی کرد، سوژههای تحقیق به منطق مستحکمی برای رفتار بسیار سخاوتمندانه با اعضای گروه خود و رفتاری خصمانه با افراد خارج از گروه، نیاز نداشتند. بهعنوان مثال، در تحقیق دیگری، پسربچههایی که از طریق گرایششان به یک اثر نقاشی از میان دو اثر (یکی از کلی[2] و دیگری از کاندینسکی) تقسیم شده بودند، تمایلات و گرایشهای گروهی خاصی را نسبت به گروه دیگر نشان دادند. به همین شیوه، محققان نشان دادند افراد شاغل در یک محیط کاری که حسی قوی از «ما» بودن میانشان جریان پیدا میکند، روحیه و بهرهوریشان بهبود مییابد.