ترجمه: لیلا غفاری
زمان کوتاهی پس از پیوستن به «برادران سالمون» در سال 1975، شانس نجات یک مشتری بهدردسر افتاده را پیدا کردم. شرکت ما از یکی از مشتریان کلانش نفعی نمیبرد، اما من کاری کردم که موجب شگفتی همگان، حتی خودم شدم. بهعنوان یک نیروی تازهاستخدام، مشتاق بودم خود را نشان دهم و احترام رییسم را جلب کنم. او از شرکایی بود که دفتر شیکاگوی شرکت را اداره میکرد و رهبری الهامبخش اما خودرای بود، طوری که شما را دیوانه میکرد. اما او یک خط روشن زیر هر موقعیتی میکشید و اگر در مسیر غلط قرار داشتید، شما را آگاه میکرد. با برگردان این مشتری خاص خوب عمل کرده بودم تا اینکه فاجعه بروز کرد