By J.Sterling Livingston
نوشته: استرينگ ليوينگستون
ترجمه: پريسا زماني
اساتید، پزشكان و دانشمندان علوم رفتاری اتفاقنظر دارند كه انتظارات یك فرد، تعیینكننده رفتار فرد دیگر است. اگر مدیر سطح انتظارهای خویش را بالا برد، احتمالاً زیردست هم پیشرفت میكند. اگر سطح انتظارهای مدیر پایین باشد، چه بسا زیردست هم افت عملكرد پیدا كند.
در این مقاله كه در سال 1969 منتشر شده است، لیوینگستون از چند موردكاوی و تحقیق بهره میگیرد تا اهمیت انتظارهای مدیران را در عملكرد فردی و گروهی نشان دهد. مدیر یك شركت بیمه را در نظر گیرید كه 6 تن از بهترین كارگزاران خود را برای كار در كنار توانمندترین مدیر خویش برگزید. جای تعجب نیست كه این گروه هدف غایی شركت را پشت سر گذاشت. به همین نسبت، رخدادی كه برای یك گروه ناكارامد با مدیری بیلیاقت اتفاق افتاد هم تعجبآور نبود. اما بر سر گروهی از كارگزاران متوسط با مدیری میانحال چه آمد؟ درصد بهرهوری این گروه بیشتر از گروه برتر شد، زیرا مدیر آن معتقد بود توانمندی او و كارگزارنش كمتر از نخبگان نیست.
اگر مدیران باور داشته باشند كه زیردستانشان ضعیف عمل میكنند، نمیتوانند انتظارات خود را مخفی كنند. در واقع، وقتی مدیری به تصور خویش سعی بر پنهان كردن انتظارات پایین خود دارد، بیشتر آنها را برملا میكند و در عوض نمیتواند آن طور كه باید و شاید انتظارات بالای خود را نمایان كند.
خویشتنشناسی مدیرا ن بر نظرات و رفتار آنها با زیردستان تاثیر میگذارد. مدیران برتر اساساً بر مبنای شناختی كه از تواناییهای خویش در انتخاب، تربیت و ترغیب افراد دارند، سطح انتظارهایشان بالا میرود. آنها نمیخواهند از اعتماد به كارمندان خود دست بكشند، زیرا با این كار تواناییهای خود را زیر سوال بردهاند.