By W.C.H.Prentice
نوشته: دبليو.سي.اچ پرنتيس
ترجمه: پريسا زماني
شخصی كه خود را به اصطلاح روانكاو رهبری میداند، معمولاٌ در طی برنامهای بلندمدت به مطالعه و بررسی شهرت, قدرت, خودنمایی و ابراز وجود یا تدبیر و خردمندی رهبری میپردازد. اما ماهیت و ذات رهبری چیزی غیر از اینهاست. رهبری یعنی دستیابی به هدف از طریق هدایت عوامل انسانی. رهبری دستآوردی انسانی و اجتماعی است كه ریشه در شناخت رهبر نسبت به همكاران خویش و درك این واقعیت دارد كه اهداف فردی چیزی جدا از هدف گروه نیستم.
اگر مدیران خواهان موفقیت هستند باید همواره این دو نكته را بهخاطر بسپارند: افراد شخصیتهای پیچیدهای دارند و افراد با یكدیگر متفاوت هستند. انسان نهتنها نسبت به تهدید و تطمیعهای رایج واكنش نشان میدهد، بلكه نسبت به احساساتی مثل جاهطلبی, میهنپرستی, عشق به خوبی و زیبایی, خستگی, عدماعتمادبهنفس و بسیاری از عواطف و آرزوهای دیگر نیز بیتفاوت نیست. شاید شخصی با حلكردن مشكلات فكری ارضا شود، در حالی كه ممكن است هرگز به او فرصتی نداده باشند تا چگونگی بهكارگیری این رضامندی را در كسبوكار بررسی كند. فرد دیگری ممكن است با برقراری رابطه دوستانه و تحسینآمیز ارضا شود، در حالی كه عدم تشخیص این نیاز از سوی مافوق و استفادهنكردن از این فرصت از جانب او, سبب میشود زیردست همواره احساس سرخوردگی و یاس كند.
در این مقاله كه اولین بار در شماره سپتامبر- اكتبر سال 1961 هاروارد بیزنس ریویو چاپ شده است، پرنتیس استدلال میكند با برآوردن نیاز این قبیل افراد, رهبر میتواند در محیط كار علاقهای واقعی و درونی در آنها ایجاد كند. پرنتیس میگوید، حوزه مدیریتی مطلوب باید تا حدی كوچك باشد، طوری كه هر سرپرست بتواند با زیردست خویش رابطه فردی برقرار كند.
پرنتیس رهبران را به دموكراسی دعوت میكند تا فارغ از بینظمیو هرجومرج, برای كاركنان فرصت یادگیری و بالندگی فراهم شود. این نگرش او به همراه رویگردانی از نظریه «رهبری یعنی كاربست زور و قدرت یا داشتن قدرت تجزیهوتحلیل» زیربنا و شالودهاندیشههای متفكرانی چون زالزنیك و گولمن شد كه در متحولساختن نگرش ما به مقوله رهبری نقش برجسته داشتهاند.