By Abraham Zaleznik
نوشته: آبراهام زلزنيك
ترجمه: عاطفه پاشازاده
مدیران و رهبران دو گونه بسیار متفاوت از افراد هستند. منشا اهداف مدیران، ضرورتها هستند و نه آرزوها. آنها در حل تعارضهای میان افراد و بخشها خوب عمل میكنند، همگان را به آرامش دعوت میكنند و همزمان مراقبت میكنند فعالیت روزمره سازمان دچار وقفه نشود. از سوی دیگر، رهبران تلقیهایی شخصی و فعال در جهت اهداف دارند. آنها در جستوجوی فرصتها و پاداشها در گوشهكنار بوده و زیردستان را برانگیخته و فرایند خلاقیت را با انرژی خود شتاب میبخشند. روابط آنها با كاركنان و همكاران تنگاتنگ بوده و محیط كارشان معمولاً پرآشوب است.
در این مقاله كه نخستین بار در سال 1977 منتشر شد، نویسنده استدلال میكند كه كسبوكارها برای بقا و پیروزی، هم به مدیران نیاز دارند و هم به رهبران. اما در شركتهای بزرگ آن زمان امریكا، بهنظر میرسید یك «تب گرایش به مدیریت» بیوقفه بهدنبال توسعه ویژگیهای شخصیتی مدیریت است. شخصیتهایی كه بتوان به آنها اعتماد كرد و بتوانند الگوهای منظم كاری را پیش ببرند. اصول قدرت مدیریتی، رهبری جمعی را مطلوب دانسته و از مخاطرات پرهیز.
چنین «تب مدیریتی» میتواند مانع پرورش رهبران شود. چگونه یك فضای كارآفرینی میتواند در محیطی محافظهكار توسعه یابد؟ رابطه ارشادی برای پرورش شخصیتهای رهبری پرورتی حیاتی دارد، اما در سازمانهای بزرگ و دیوانسالار، چنین رابطههایی ترغیب نمیشوند.
شركتها باید همزمان راههایی برای آموزش مدیران خوب و پرورش رهبران بیابند. بدون یك چهارچوب سازمانی باثبات، حتی تلاش رهبرانی با ایدههای برجسته هم ممكن است بیثمر باشد و موجب ناامیدی همكاران شده و نتیجهای بهبار نیاورد. اما در فقدان فرهنگ كارآفرینی كه در صورت حضور یك رهبر در راس سازمان شكوفا میشود، هر شركتی دچار خمودگی شده و قدرت رقابتی خود را بهسرعت از دست میدهد.