By Forest Reinhardt Alison Beard
نوشته: فارست رینهارد و آلیسون بیرد
ترجمه: حامد محمدی شهرودی
یک کشاورز در این باره بحث میکند که کاشت محصول را خود ادامه دهد یا زمینش را اجاره دهد.
پیت واکر دوست داشت هر روز صبح را با رانندگی در اطراف زمینها آغاز کند. البته او میتوانست از طریق نمایشگرهای کامپیوتری که در خانه مزرعه بود، بر محصولات نظارت داشته باشد، اما دوست داشت خاک کشتشده، جوانههای پیچک، درختان انبوه و محصولات رسیده را ببیند و بوی آنها را استشمام کند. او پشت جیپ خود نشست، قهوهاش را نوشید و به افق خیره شد. «مزرعه واکر» به وسعت دههزار هکتار، پشت سر او و زیر آسمان همیشه صاف آبی کالیفرنیا گسترده شده بود.
سه خواهر و دو برادر پیت تا یک ساعت دیگر میرسیدند تا جلسه برنامهریزیشده هیاتمدیره را برگزار کنند. گرچه آنها چهار سال قبل، پیت را به جای پدر پیرشان (گرانت) بهعنوان مدیرعامل انتخاب کرده بودند، همگی سهم برابر داشتند و مطمئن بودند فرزندانشان نیز سود میبرند. اولین دستورکار، تخصیص آب سطحی در سال جاری بود (که با توجه به خشکسالی گسترده ایالت، باز هم به صفر رسیده بود). این یک فاجعه نبود (مزرعه، سرمایهگذاریهایی را برای حفر چاه انجام داده بود تا آبیاری قطرهای را با استفاده از آب چاه انجام دهد و به شکل کارامد از آب استفاده شود)، اما اتفاق ناامیدکنندهای بود. آنها در سه فصل کشت قبلی، مجبور بودند 2500 هکتار از زمینها را بدون کشت نگه دارند و پیت از اینکه این کار را باز هم در بهار سال جاری انجام دهد، رنج میکشید...
ادامه داستان را در اصل مجله مطالعه نمایید