ضرورت ها و چالش هاي ايجاد تحول در سازمان هاي ايراني
تحولات عرصه اقتصادي، اجتماعي و فناوري در دهه هاي اخير رشد نمايي به خود گرفته است، به نوعي كه بشر در طول دوره حيات خود هرگز چنين سرعت شتاباني را تجربه نكرده است و پيش بيني ميشود در سالهاي آتي شتاب و گستردگي اين تغييرات از قبل نيز بيشتر شود. از اينرو در زمانه پرآشوب و متلاطم زندگي ميكنيم و سازمانها به عنوان طلايه داران عرصه اقتصاد، اجتماع و سياست كه بخش عمدهاي از تامين مطالبات عمومي را به دوش ميكشند ناگزير هستند با اين تحولات همسو و همپا شوند.
شايد در گذشته نه چندان دور كمتر كسي ميتوانست تصور كند كه شركتهاي نوپا ياراي مواجهه با غولهاي قدرتمند كسب وكاري را داشته باشند، ولي به واسطه ظهور فناوري هاي ويرانساز فيل هاي تنومند ديروزي توسط پشه هاي ريز و چابك امروزي به زانو درآمدهاند و ميدان رقابت را به آنها واگذار كردهاند. در عرصه حكمراني دولتي نيز الگوي دولت بوروكراتيك تنها شيوه مطلوب حكمراني تلقي ميشد كه ارائه خدمات استاندارد را در قالب هاي مشخص تضمين ميكرد و صحبتي از شهروندمداري، مشاركت عمومي و حق انتخاب در ميان نبود. اما امروز روند تحولات اجتماعي جريان امور را به گونهاي پيش برده است كه صحبت از واژگوني بوروكراسي، حكمراني خوب، چابكسازي دولت، افزايش مشاركت عمومي، پاسخگويي عمومي و همچنين بازيابي اعتماد عمومي ميشود.
بنابه نظر متخصصان و دانشمندان عرصه مديريت و كسب وكار آنچه كه ميتواند در بحبوحه تحولات نقش نوشدارو يا ناجي را بازي كند دعوت به پذيرش تغيير، نوآوري و بازآفريني است. شايد انديشه هاي گري همل استاد مسلم مديريت در اين زمينه كاملا گويا باشد كه مديران، دولتمردان و صاحبان كسب وكار را به بازانگاري در انديشه هاي مديريت فرا ميخواند و در اين ميان ريشه كني نظام ديوانسالاري را خواستار ميشود كه سهم عمدهاي در تحقق دستاوردهاي قرن بيستم داشته است ولي استعدادها و قوه خلاقيت انساني را به بند كشيده است.
آنچه كه واضح است اين است كه هر ضرورت تغييري از بيرون سازمان احساس ميشود با مقاومت شديدي در درون سازمان روبه رو ميشود و چه بسا اين مقاومتها و مخالفت ايده تغيير را در نطفه خفه ميكنند. استمرار اين پويايي هاي روانشاختي سازمانها در وضع موجود خود تثبيت ميكنند و راه را براي هر نوع تحولي ميبندند كه خود آغازي براي سرعت بخشيدن به ايستايي، رخوت و در نهايت مرگ سازماني است.
اين روزها ايجاد تحول در سازمان، خلق نوآوري و بازآفريني در محورهايي چون ارزشهاي كسب وكار، بهبود بيوقفه محصولات و خدمات، فرايندها و ساختارها، استراتژيها، فرهنگ سازمان و محيط كار يك انتخاب نيست بلكه يك ضرورت راستين است. جامعه كسب وكاري كشور ما نيز در طي دهه هاي گذشته تلاش كرده است خود را با شرايط محيط كسب وكار تطبيق دهد و با اتخاذ تدابيري سعي در حفظ و توسعه سازمانها داشته باشد. ولي شواهد و قراين حاكي از اين است كه تعداد قابل توجهي از سازمانها در اين راه چندان موفق نبودهاند و مصداق اين نكته را ميتوان در وضعيت سازمانهايي ديد كه چندين دهه از عمر فعاليتشان ميگذرد ولي در سايه تحولات اقتصادي و سياسي اخير دچار بحران جدي شدهاند و حتي اگر دچار بحران نشده باشند آن جايگاه و موقعيتي را شايسته قدمتشان باشد كسب نكردهاند. اين روزها ضرورت توجه به اقتصاد درونزا و استفاده از ظرفيتهاي داخلي بسيار مورد تاكيد است و تحقق اين خواسته بدون ايجاد تحول در سازمانها ميسر نيست. از اين رو سوال را اينگونه مطرح ميكنيم كه «مديران و صاحبان كسب وكار در نوآوري و بازآفريني كسب وكارهايشان با چه چالشهايي روبه رو هستند؟ و با چه راهكارهايي ميتوانند از اين چالشها عبور كنند تا كاروان كسب وكارهاي داخلي به قافله عظيم كسب وكارهاي جهاني برسد؟»