By Jim Sharpe/ James Weber
نوشته: جیم شارپ
ترجمه: رامک فداییان
بهنظر ميآمد سوزي گوردون و آنتونيو باريل هيچگاه زمان مناسبي براي صحبتكردن پيدا نميكنند. اين زوج (مالكان بوتوني، يك شركت توليدي واقع در ميلان و والدين دو دختر دو و سه ساله) دستوبالشان كاملا پر بود.
كاميلا، دختر جوانتر پس از آنكه خواهرش لوچيا قاشق چوبي را از دستش چنگ زد، فرياد كشيد: «نوبت من است! من هم ميزنم!» آنتونيو مشغول كمك به دخترانش در تهيه پنكيكي بود كه قرار بود با استفاده از مخلوط سوغات مادربزرگ بچهها از آمريكا تهيه شود. او قاشق را برداشت و به كاميلا داد. لوچيا ناگهان با گريه خود را زمين انداخت.
آنتونيو سعي كرد او را ناديده بگيرد. به سوزي كه در حال ريختن يك فنجان قهوه بود گفت: «خب گفتي چيزي هست كه ميخواهي دربارهاش صحبت كني؟»
سوزي در ميان شيون و گريه لوچيا پاسخ داد: «بله، ولي شايد بهتر باشد تا وقتي اوضاع آرام شود، صبر كنيم.»
از كشو قاشق چوبي ديگري برداشت و به لوچيا داد. سوزي هم خميرمايه را در دو كاسه جداگانه ريخت تا هر دو دختر بتوانند هم بزنند.
[1]. جیم شارپ، یک کارآفرین مقیم و استاد سابق دانشکده کسبوکار هاروارد، با تمرکز بر کسبوکارهای کوچک و متوسط است. جیمز وبر، محقق ارشد در گروه تحقیق جهانی دانشکده کسبوکار هاروارد است.