ByVanessa Urch Druskat and Steven B. Wolf
نوشته: ونسا دراسکات و استیفن ولف
ترجمه: دکتر کاوه سیروس
زماني كه در سالهاي 1990 ميلادي، مديران براي اولين بار راجع به مفهوم هوش عاطفي آگاهي يافتند، معيارهاي آنها كلاً تغيير كرد. پيام اصلي كه عميقاً طنينانداز شد آن بودكه اثربخشي در سازمانها به همان اندازه كه به ضريب هوشي بستگي دارد؟ به هوش عاطفي نيز وابسته است. اين همان چيزي بود كه افراد از ته قلبشان آن را ميدانستند، ولي هيچ وقت به اين وضوح بيان نشده بود. از آن مهمتر، اين ايده نيروي بالقوهاي را براي انجام تغييرات مثبت به همراه داشت. افراد به عوض گير افتادن در شرايطي كه تغييرناپذير مينمود، ميتوانستند اقداماتي در راستاي افزايش هوش عاطفي خود و اثربخشتر ساختن خود در زندگي شخصي و كاري به انجام رسانند.