نوشته: اسکات اسنوک
ترجمه: نادر صابری وند
پانصد سال پیش نیکولو ماکیاولی این پرسش را مطرح کرد که آیا یک رهبر بهتر است محبت و عشق بورزد یا ترس و وحشت ایجاد کند. وی نتیجه گرفت اگر نمیشود هر دو را داشت (كه معمولاً نمیشود) ایجاد ترس موثرتر است. از آنجایی که سرشت پیچیده انسان را نمیتوان با چنین عبارات سادهای تعریف كرد (و رفتارها پیوستاری را تشكیل میدهند) در گستره تاریخ، پرسش بنیادین عشق در برابر ترس همواره پیش روی رهبران بوده است.
یك یا دو نسل پیشتر، ترس مدل غالب بود. در دهههای 1950 و 1960 میلادی، تنبیه بدنی حتی در مدارس عمومی بسیار رایج بود و تا حد زیادی محیط كار عرصهای سلسلهمراتبی و خودكامه بود که رهبران بر اساس رعایت یا عدمرعایت قواعد، افراد را تشویق یا تنبیه میکردند. امروزه در اکثر کشورهای توسعهیافته، معلم در صورت تنبیه دانشآموز، فوراً اخراج میشود و در ادارات هم مدلهای مقبول رهبری روی نرمتر خود را نشان میدهند. این چرخش در مدل غالب رهبری نشانگر حرکت از اقتصاد صنعتی به اقتصاد اطلاعات است. در کارخانهها به قواعد محکم نیاز دارید و به كاركنان بر اساس معیارهای شفاف بهرهوری پاداش میدهید. این سختگیریها در ارتباط با دانشگران پاسخ نمیدهند و کارکنان خدماتی ترسیده هم نمیتوانند با رویی گشاده با مشتریان مواجه شوند. در زمینههایی چون تبلیغات، کنترلهای سفتوسخت مانع خلاقیت و تعهد میشوند