By Tamara Erickson
نوشته: تامارا اریکسون
ترجمه: لیلا غفاری
تقریباً تمام مدیرانی که میشناسم، سنگینی تکلیف را بهشدت احساس میکنند. البته آنها نسبت به صاحبان کسبوکار و مشتریان هم احساس تکلیف میكنند، اما شاید این احساس تکلیف نسبت به کارکنان و خانوادههای آنها که از لحاظ معیشتی به شرکت وابستهاند، بیشتر باشد.
بنابراین جای شگفتی نیست که بسیاری از رهبران معتقدند در دوران پردردسر، وظیفه آنها نهتنها گرفتن تصمیم، بلکه دخالت شخصی در اجرای برنامههای مهم است. این طبیعت رهبران است. در مواجهه با یک بحران، مدیران اغلب فریاد میزنند «توپ را به من بده!» و بهطور غریزی کنترل بیشتری را میطلبند: هزینهها را بررسی میکنند، معیارهای تایید را سختتر میکنند، تصمیمات کلیدی را به سطوح عالی برمیگردانند، از پرکاری همه اطمینان حاصل میکنند، حیطه کسبوکار را محدود میسازند و نظایر آن. تیمهای کوچکی از مدیران در خفا پا پس کشیده و گزینهها را مرور میکنند، حتی ممکن است نشستهای سازماندهی مجدد نیروها لغو شوند. در نتیجه، قدرت متمرکز میشود.
در کوران بحرانها رهبران بهکرات فراموش میکنند که در شرکتهایشان، خرد جمعی کاربرد دارد. آنها باید بهجای زیادهخواهی در تصاحب توپ در طول رکود اقتصادی، از ایدهها و نیروی کل سازمان بهره گیرند