By Daniel McGin
نوشته: دانیل مک گین
ترجمه: یحیی یحیایی
در طول سالهای 2013 و 2014 زمانی که کامیوترم دریافت ایمیلی از دوستم دان لیونز را خبر میداد، معمولا به هیجان میآمدم. همکار سابق و روزنامهنگار قدیمی تکنولوژی که کسبوکار مجله را رها کرده بود تا به هاباسپات (شرکت نرمافزار بازاریابی واقع در ناحیه بوستون) بپیوندد، اما این شغل بیدرنگ و بهطور آشکار، برای او نامناسب بود. گرچه بهعنوان «همکار بازاریابی» توسط بنیانگذار شرکت استخدام شده بود، سرپرست او دقیقا نمیدانست با او چه کند. هنر او نوشتن تحلیلهای فاخر از راهبرد تکنولوژی بود، در حالی که مهمترین کارها در هاباسپات، نوشتن پستهایی مانند «35 تا از بهترین فونتهای رایگانی که باید هماکنون دانلود کنید» بود. علاوه بر این، لیونز 52 ساله با گروهی از افراد بیستوچند ساله که او را بهعنوان یک پیرمرد غریبه نگاه میکردند، مشغول کار بود. او گهگاه برای درددل کردن، پینوشتهای احمقانه رییس خود یا شرحهایی از بیخردیهای دیگران را برایم میفرستاد. او یک یا دو بار گفت که تجربیات عجیب و غریبش میتواند یک مجموعه خاطرات ارزشمند باشد. فکر میکردم شوخی میکند.